جدول جو
جدول جو

معنی راست شدن - جستجوی لغت در جدول جو

راست شدن
راست گردیدن، راست گشتن
برپاخاستن، ایستادن، برخاستن، مقابل کج شدن و خم شدن، از کجی درآمدن
حقیقت پیدا کردن، به حقیقت پیوستن، مطابق درآمدن، درست درآمدن
مرتب شدن، سازگار شدن، درست شدن، رو به راه شدن
تصویری از راست شدن
تصویر راست شدن
فرهنگ فارسی عمید
راست شدن
(تَ نِ /نَ دَ)
از کجی برآمدن. مقابل کج شدن و خم شدن. مستقیم قرار گرفتن. به استقامت گراییدن. افراخته شدن. از انحنا بیرون رفتن:
هرچند همی مالد خمش نشود راست
هرچند همی شورد تویش نشود کم.
عنصری.
راست شو چون تیرو واره از کمان
کز کمان هر راست بجهد بیگمان.
مولوی.
سرش باز پیچید و رگ راست شد
و گر وی نبودی زمان خواست شد
ملک را کمان کجی راست شد
ز سودا بر او خشمگین خواست شد.
(بوستان).
پشت دوتای فلک راست شد از خرمی
تا چو تو فرزند زاد مادر ایام را.
سعدی.
چوب تر را چنانکه خواهی پیچ
نشود خشک جز به آتش راست.
موی بتلبیس سیه کرده گیر
راست نخواهد شدن این پشت گوژ.
(گلستان).
استقامت، راست شدن. استوا، راست شدن. (ترجمان القرآن). استنباب. راست شدن. (زوزنی). اسلحباب، راست و دراز شدن راه و جز آن. (زوزنی) (المنجد). اسمهرار، معتدل و راست و بر پا شدن. (منتهی الارب). اعتدال، راست شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اقعیلال، راست شدن در سواری. (منتهی الارب). انصیات، راست قامت شدن. (آنندراج) (منتهی الارب).
- راست شدن تیر بنشانه، بهدف رسیدن آن. بهدف خوردن آن:
تیرم همه بر نشانه شد راست
هر چند کمان بچپ کشیدم.
خاقانی.
- راست شدن موی بر اندام، کنایه از سخت هراسناک شدن. سخت ترسیدن. عظیم بیم کردن و وحشت زده شدن.
، کنایه از سخت خشمناک شدن. انتفاش، موی بر اندام راست شدن. (زوزنی)، بپای خاستن. ایستادن. برخاستن. نهوض. انتهاض. (یادداشت مؤلف). شق شدن. (یادداشت مؤلف). شق، راست و دراز شدن بی آنکه مایل راست و چپ باشد. (منتهی الارب)، معلوم شدن. بحقیقت پیوستن. تحقق یافتن. واقعیت پیدا کردن. مطابق درآمدن. مقابل دروغ شدن. کشف شدن. استوار شدن: به اندک توجهی راست شود که با کالنجار مردی خردمند است و بنده ای راست. (تاریخ بیهقی ص 476). مبره، راست شدن. (ترجمان القرآن).
- راست شدن خواب، به نیکی گزارده شدن. واقعیت یافتن. بمعنی مطابق رؤیا بفعل آمدن. (آنندراج). بمعنی مطابق خواب بظهور آمدن. (ارمغان آصفی). تعبیر صحیح پیدا کردن: گفتا خواب دوشین من راست شد که محمد را همی دیدم که با من تلطیف می کرد. (مجمل التواریخ والقصص).
شب خواب دیدمت ببرخویشتن ولیک
آن بخت کو که راست شود خواب عاشقان.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
- راست شدن ظن، مطابق درآمدن آن:
فغان از بدیها که در نفس ماست
که ترسم شود ظن ابلیس راست.
(بوستان).
رجوع به راست شدن گمان شود.
- راست شدن گمان، تحقق یافتن گمان. مطابق درآمدن آن:
از ما گمان حسن و وفا بوده دوست را
شکر خدا که راست شد آخر گمان دوست.
ملاجامی (از ارمغان آصفی).
، صادق شدن. حقیقت داشتن. درستکار شدن:
راست شو تا براستان برسی
خاک شو تا بر آستان برسی.
اوحدی (از امثال و حکم دهخدا).
، مصداق پیدا کردن. درست درآمدن: کارها بزور و قوت و قدرت و طاقت متعلق گردد، من غلب سلب ظاهر شود و شعر
و ما السیف الا لمن سله
ولم یزل الملک فیمن غلب.
راست شود. (سندبادنامه ص 5)، روبراه شدن. درست شدن. ساخته آمدن. مرتب شدن. اصلاح شدن. سر وصورت گرفتن. انتظام یافتن. بصلاح آمدن:
بنامه راست شود نامه کرد باید و بس
به تیغ کار نگردد درست و با سر و جان.
فرخی.
کاشکی کار من و تو بدرم راست شدی
تا من از بهر ترا کردمی از دیده درم.
فرخی.
نامۀ عمرو [لیث] رسید از سمرقند که شغل من [یعنی امر خلاصی از اسارت اسماعیل بن احمد] به بیست بار هزارهزاردرم راست شد که مرا بگذارند. (تاریخ سیستان). چون این کوکبه راست شد من که بوالفضلم و قومی بیرون طارم بدکانها بودیم نشسته در انتظار حسنک. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 180). این خداوند کریم است و شرمگین چون ببیند شاید که نپسندد که تو در آن درجۀ خمول باشی و بروزگار این کار راست شود. (تاریخ بیهقی). خردمندان که در این تأمل کنند مقرر گردد ایشان را که بجهد و جد آدمی اگر چه بسیار عدت و حشمت و آلت دارند کار راست نشود. (تاریخ بیهقی ص 678).
چون راست شود کار و بارت
بندیش بر فرود کارت.
؟ (از لغت اسدی).
چو شاهیت یکسر مرا خواست شد
از این زابلی کار تو راست شد.
اسدی (گرشاسبنامۀ ص 87).
چو کار افتاده ای را کار شد راست
در گنجینه بگشاد و برآراست.
نظامی.
آن بخت که کار از او شود راست
آن روز بدست راست برخاست.
نظامی.
مرگ سخت است کاشکی همه سفر چنان بودی که بعصایی و رکوه ای راست شدی. (تذکره الاولیاء عطار).
شد ز روشن دل او روز مخالف تاری
شد ز تیغ کج او دین خداوندی راست.
ملک الشعراء بهار.
خود ز سبک مغز و تندخوی چه خیزد
تا که شود کار ملک راست از ایشان.
حاج سیدنصراﷲ تقوی.
انتظام، اتلباب، اتلیباب، راست شدن کار. (آنندراج). (صراح) اسبطرار، راست ودرست شدن بلاد. (ناظم الاطباء). استنباب، کامل و راست شدن کار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). استداد، راست شدن و استوار گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). استذناب، کامل و راست شدن. ائتداف، تمام و مهیا و راست شدن کار. (منتهی الارب). تمهد، راست شدن حال و کار. (از المنجد)، صافی شدن. یکی شدن. آرام یافتن: اکنون که دلها راست شد و ایزد تعالی و تقدس این کار نیکو گردانید اثر فتح و نصرت همه عالم است. (تاریخ سیستان)، یکرو شدن. یکی شدن. یکدل و یکجهت شدن. برابر شدن. متفق شدن:
و گر بر من نخواهد شد دلت راست
بدشواری توانی عذر آن خواست.
نظامی.
چون شه این گفت و رایها شد راست
پیرتر موبد از میان برخاست.
نظامی.
- راست شدن با، متفق شدن با. یکرو ویکی شدن با: و بعد از مدتی او را معلوم شد که لشکر با وی دل بد کرده اند و با امیر احمد راست شده اند. (تاریخ بخارا).
، سازگاری یافتن. سازگار شدن. هم آهنگ شدن. برابر شدن. معادل شدن. یکی شدن: تناسب چه باشد راست شدن دو نسبت یا بیشتر. (التفهیم). تساوی، راست و برابر و یکسان شدن. تسوی، راست شدن. (زوزنی). سداده، راست شدن. (ترجمان القرآن). راست و درست شدن درکردار و گفتار. (ناظم الاطباء). سدود، راست شدن. (دهار)، قرار گرفتن. مقرر شدن. مسلم شدن. بتصرف آمدن. از آن او شدن: پس به مدائن آمد و همه پادشاهی راست کرد و چون مملکت بر انوشیروان راست شد آرزو آمدش که ببلخ شود. (ترجمه طبری بلعمی). و کارهای دین راست کرد و در پنج سال ملک بر وی راست شد و دنیا را آبادان کرد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
چو گردد مرا راست ماچین و چین
نخواهیم یاری ز مکران زمین.
فردوسی.
چو گیتی مر او را [اردشیررا] همه راست شد
ز همت به کیوان همی خواست شد.
فردوسی.
چو گیتی همه راست شد بر پدرش
گشاد از میان باز زرین کمرش.
فردوسی.
مظفر بدارالامان باز گشت و کار سیستان بر او راست شد. (تاریخ سیستان).
گرم و سرد و خشک و تر چون راست شد
راستیشان کرد شیر و انگبین.
ناصرخسرو.
وهب بن منبه گوید چون مملکت بر سلیمان راست شد. (قصص الانبیاء ص 16)، متشکل شدن. تلفیق یافتن. بهم پیوستن: تا ببینند که خدای تعالی چگونه مرده زنده کند پس اندامهایش یک یک راست شد. (قصص الانبیاء ص 83).
- راست شدن نیزه، دراز شدن. متوجه شدن: شرعت الرماح شرعاً، راست شد نیزه ها بسوی کسی. (منتهی الارب).
- راست شدن معرکه، برپا شدن آن. درگرفتن هنگامه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درست شدن
تصویر درست شدن
ساخته شدن، آماده شدن
اصلاح شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عادت شدن
تصویر عادت شدن
رسم شدن، معمول شدن
در علم زیست شناسی قاعده شدن زن، حائض شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست بین
تصویر راست بین
مقابل کجبین، کسی که چشمش راست و درست می بیند، مقابل خطابین، آنکه حقیقت را می بیند، طرف دار حق و حقیقت، حقیقت بین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست شمردن
تصویر راست شمردن
راست انگاشتن، راست پنداشتن، راست و درست دانستن، باور کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یافت شدن
تصویر یافت شدن
پیدا شدن، آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاسد شدن
تصویر فاسد شدن
تباه شدن، گندیدن، باطل شدن
منحرف شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثابت شدن
تصویر ثابت شدن
استوار شدن، مدلّل شدن، محقق شدن
فرهنگ فارسی عمید
مستقیم کردن (چیزی را) تقویم، درست انجام دادن:) صدق در لغت راست گفتن و راست کردن و عده باشد (اوصاف الاشراف 12)، ترمیم کردن:) بوبکر بفرمود تا راست کردند (باره شهر را (تاریخ سیستان 355)، هموار کردن (خاک زمین)، ژماره کردن کسی برای مباشرت او بلند کردن: مدتی بود تا که گای نداشت پسری راست کرد و جای نداشت (حدیقه 668)، حاضر کردن مهیا ساختن، مقابله کردن (کتاب و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استو شدن
تصویر استو شدن
معترف شدن اعتراف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یافت شدن
تصویر یافت شدن
پیدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واسر شدن
تصویر واسر شدن
عود کردن بحالت اول: (حبط واسر شدن جراحت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیست شدن
تصویر نیست شدن
معدوم شدن نابود گشتن، ناپدید شدن: (غذا بغذا کننده بازد و سد و درد بماند و نیست شود)، مفقود شدن چیزی بطور ناگهانی، مردن کسی بطور ناگهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسته شدن
تصویر کاسته شدن
نقصان پذیرفتن کاهیدن، زیان یافتن ضرر دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه شدن
تصویر کاسه شدن
کوژ شدن خمیده گشتن، کوشیدن تلاش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نیس شدن از میان رفتن از میان رفتن از دست رفتن: اگر آن نکبتها به دست نیامده باشد غبنی باشد از فایت شدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاسد شدن
تصویر فاسد شدن
پوسیدن هازفتن و تباهیدن پوخستن پوخستیدن (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غارت شدن
تصویر غارت شدن
به تاراج رفتن مال و متاع
فرهنگ لغت هوشیار
خو گر شدن، رواگ پذیرفتن، دشتان شدن خوی کسی شدن (امری و عملی) ملکه شدن، رسم شدن معمول شدن، حایض گشتن زن قاعده شدن زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسر شدن
تصویر باسر شدن
قهقراء، عقب عقب رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راست بین
تصویر راست بین
حقیقت بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درست شدن
تصویر درست شدن
آماده و مهیا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آراسته شدن
تصویر آراسته شدن
زینت یافتن مزین گردیدن آراسته گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
بدل کسی برات شدن، بدل وی خطور کردن الهام شدن: بدلم برات شده بود که آن شب واقعه خطرناکی روی میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
همدل و مهربان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثابت شدن
تصویر ثابت شدن
محقق شدن مبرهن شدن مدلل شدن درست گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکت شدن
تصویر ساکت شدن
خاموش کردن آرام گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریسه شدن
تصویر ریسه شدن
پشت سر هم قرار گرفتن: بچه ها ریسه شدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راضی شدن
تصویر راضی شدن
خرسند خواستن خرسند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایج شدن
تصویر رایج شدن
روان شدن، رواج داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راست آمدن
تصویر راست آمدن
ساز گار آمدن، مطابقت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برات شدن
تصویر برات شدن
((~. شُ دَ))
به دل خطور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدست شدن
تصویر بدست شدن
((بِ دَ. شُ دَ))
بدست آمدن، حاصل شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثابت شدن
تصویر ثابت شدن
((~. شُ دَ))
محقق شدن
فرهنگ فارسی معین